شنیده ها

اخبار ایران و جهان

شنیده ها

اخبار ایران و جهان

شنیده ها: در سال‌های اخیر شاهد خیزش راست افراطی در کشور‌های مختلف جهان بودیم و این مسئله نگرانی و ترس بسیاری را برانگیخته است. راست افراطی به طیفی از گروه‌ها، احزاب و کنشگران سیاسی اطلاق می‌شود که اغلب آن‌ها دارای گرایش‌های تند ناسیونالیستی هستند، مهاجرستیز اند و به دولت اقتدارگرا تمایل دارند. در این متن با ایدئولوژی و تاریخ راست افراطی آشنا می‌شویم.

راست افراطی را می‌توان نوعی ایدئولوژی ستیزه‌جو دانست که در پی ساختن جامعه‌ای همگن است. به گفته‌ی ژان-ایو کامو، متخصص جریان‌های راست‌گرا، هسته‌ی اصلی جهان‌بینی راست افراطی عبارت است از نوعی نگاه «پیکروار» به جامعه؛ یعنی این ایده که جامعه همچون موجودی زنده، همگن و اندام‌وار است؛ درست مانند بدن یک انسان. این پیکر زنده، توسط عناصری که از بیرون وارد آن شده اند (مهاجران، روشنفکران، مدرنیته، احزاب مختلف و...) بیمار شده است و برای درمانش باید آن را براساس یک اصل بنیادین (مانند قومیت، ملیت، مذهب یا نژاد) بازسازی کرد و از هرگونه ناخالصی و کثرتی زدود. به همین دلیل راست افراطی از دشواری‌های سیاسی و بحران‌های اقتصادی بهره می‌برد و، بیش از همه، درمیان شهروندانی که دچار بحران اقتصادی شده اند یا از حیث اجتماعی و سیاسی دچار تحقیر شده اند رشد می‌کند.

راست افراطی براساس چنین فهم خالص‌گرایانه‌ای از جامعه، هر شکلی از جهان‌شمولی را نفی می‌کند و به نوعی دیگری‌ستیزی روی می‌آورد. به عبارت دیگر، اندیشه‌ی راست‌گرا جهان را به دو گروه «ما» و «آنها» تقسیم می‌کند و تمایل دارد که تفاوت میان ملت‌ها، افراد یا فرهنگ‌ها را مطلق جلوه دهد. درواقع راست افراطی با بهره‌برداری و دامن‌زدن به هراس طبیعی از تفاوت‌ها گسترش می‌یابد و عامل مشکلات شهروندان را کارشکنی «غیرخودی‌ها» و «دشمنان» معرفی می‌کند. اومبرتو اکو درباره این موضوع می‌نویسد: «ریشه‌ی روانشناختی این جریان همانا دل‌مشغولی وسواس‌آمیز با یک طرح توطئه است، احتمالا یک توطئه‌ی بین‌المللی. پیروان باید احساس کنند در محاصره‌ی دشمن‌اند. راحت‌ترین راه برای حل معضل توطئه توسل به بیگانه‌هراسی است. ولی توطئه باید از داخل هم باشد: درمیان شهروندان داخلی که ستون پنجم دشمن هستند.»

این دوگانه سازی و نفرت‌پراکنی راست افراطی، مبتنی بر نوعی نگاه تخیلی به تاریخ است. براساس این نگاه، دورانی طلایی وجود داشته که در آن آحاد ملت سعادتمند بودند و با نهایت همبستگی کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. اما با ورود عناصر ناخالص به درون جامعه_ خواه عقاید و ارزش‌های مدرن باشد و خواه ورود مهاجران به کشور_ از میان رفته است. بر این اساس، اکنون باید از طریق خالص‌سازی و زدون عناصر بیگانه از پیکر جامعه، دوباره آن دوران طلایی را احیاء کرد. بنابرین، راست افراطی واجد نوعی ایده‌ی «بازگشت» است و خصلتی ارتجاعی دارد. این بازگشت را تقریبا در تمام جریان‌های راست افراطی می‌توان دید. برای مثال در نازیسم «بازگشت به نژاد برتر» را داریم؛ در فاشیسم ایتالیایی «بازگشت به فضای حیاتی»، یعنی قلمرو سرزمینی امپراتوری روم، را می‌بینیم؛ و در اسلام‌گرایی (یا اسلام سیاسی) نیز «بازگشت به سلف صالح» را مشاهده می‌کنیم. به تعبیر اومبرتو اکو، دل‌مشغولی تمام جریانات راست افراطی مخالفت با روح انقلاب کبیر فرانسه است. از منظر آن‌ها عصر روشنگری، یا همان عصر خرد، سرآغاز انحطاط انسان مدرن است. یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات آلمان نازی، این مسئله را چنین بیان کرده بود: «هدف رایش سوم بازگرداندن بشر به دوران پیش از روشنگری است.»

چهار گرایش غالب در راست افراطی

ویژگی‌هایی که گفتیم، یعنی دیگری‌سازی و فهم اسطوره‌ای-اتوپیایی از تاریخ، در تمام جریان‌های راست افراطی دیده می‌شود و به نوعی سرشت‌نمای اصلی آنهاست. اما آنچه این جریان‌ها را از یکدیگر متمایز می‌کند، چهار گرایش سیاسی و اجتماعی مشخص است که هریک از جریان‌ها و احزاب مختلف راست افراطی به تعدادی از آن‌ها گرایش بیشتری دارند و همین باعث تمایز و تفاوت آن‌ها از یکدیگر می‌شود. این چهار گرایش از این قرارند:

یکم، طردگرایی: همانطور که پیشتر گفته شد، جنبش‌های راست افراطی بیش از همه چیز به هویت‌های ملی همگن می‌دهند. آن‌ها هرگونه تنوع و کثرتی را به عنوان تهدیدی برای امنیت و آسایش معرفی می‌کنند و به همین دلیل در جریان‌های راست افراطی انواع گرایشات حامی نفی و طرد دیگران را می‌توان دید. تعدادی از نمونه‌های طردگرایی از این قرار هستند: نژادپرستی، یعنی اعتقاد به برتری ذاتی یک نژاد خاص. قوم‌محوری، به این معنا که ویژگی‌های اجتماعی و فرهنگی اقوام دیگر نفی شده و تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی آن‌ها به عنوان «ناهنجاری» معرفی می‌شوند. شوونیسم رفاهی، به این معنا که جریان‌های راست افراطی علت ناکامی اقتصادی خود را حضور مهاجران و خارجی‌ها می‌دانند و همچنین اعتقاد دارند بودجه‌های دولتی و فرصت‌های شغلی باید در انحصار افراد بومی باشد و نه مهاجران و انسان‌های دیگر.

دوم، ضدیت فردگرایی و حقوق شهروندی: کلمه‌ی ملت در اغلب سخنان و مواضع راست افراطی وجود دارد؛ اما ملت در قاموس راست افراطی مفهومی تهی است؛ ملتی که در آن هیچ فردیتی وجود ندارد، فقط تصمیمات دولتی وجود دارد، تصمیماتی که تجسم «اراده ملی» هستند. معنای واضح این به اصطلاح ملت را می‌توان در کتاب نبرد من دید: «خطاب به تمامی کسانی که در نقد حکومت ما آن را دیکتاتوری خطاب کرده و در برابر دموکراسی، که بنا به تعریف چیزی جز اراده ملت نیست، قرار می‌دهند اینگونه می‌گویم: هیچ کسی به اندازه من اراده ملی را نمایندگی نمی‌کند. پیشوا تجلی منافع ملت آلمان است. آحاد مردم باید بدانند که فردیت آن‌ها در برابر (منافع ملی) حائز هیچ اهمیتی نیست و موقعیت افراد تنها و تنها در نسبت با منافع ملی مشخص می‌شود». امبرتو اکو در مقاله درخشان «فاشیسم ابدی»، این تهی کردن ملت از فردیت و شهروندان را با مفهوم «پوپولیسم کیفی» توضیح می‌دهد. بنابر توضیح اکو، در حکومت‌های دموکراتیک شهروندان از حقوق فردی برخوردارند، ولی فقط از منظر کمّی می‌توانند در سیاست اثر بگذارند چرا که باید پیرو تصمیم اکثریت بود. اما در راست افراطی افراد در مقام فرد از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیستند، و «مردم» به عنوان نوعی کیفیت تصور می‌شود، موجودیت یکپارچه‌ای که تجلی «اراده مشترک» است. اکو می‌نویسد: «از آنجا که هیچ کمیت عظیمی از انسان‌ها نمی‌توانند اراده مشترکی داشته باشند، پیشوا وانمود می‌کند که مفسر خواسته آنهاست. شهروندان که قدرت نماینده‌داشتن خود را از دست داده‌اند، دیگر نمی‌توانند دست به عمل بزنند؛ تنها فراخوانده می‌شوند تا نقش «مردم» را بازی کنند. از این‌رو، «مردم» چیزی نیست جز برساخته‌ای نمایشی.»

سوم، اقتدارگرایی: در سایه‌ی چنین فهمی از ملت، طبیعتا، دموکراسی نیز درمیان آن‌ها امری منفور است. گروه‌های راست افراطی از دموکراسی نفرت دارند و هواخواه نوعی رهبری قاطع، و خواستار دولتی مقتدر هستند. آن‌ها تمایل خود به اقتدارگرایی و نفرت از دموکراسی را با ادعا‌هایی همچون «لزوم حفظ امنیت ملی» و «ایستادگی دربرابر تهدیدات دشمنان» توجیه می‌کنند. یکی از اولین جملاتی که موسولینی در سخنرانی خود در پارلمان ایتالیا بر زبان آورد این بود که «می‌توانستم این مکان سوت و کور را به اردوگاه موقت یگان‌های نظامی بدل کنم». راست افراطی هرقدر که از دموکراسی فاصله می‌گیرد، به اموری نزدیک می‌شود که بزرگترین دشمنان دموکراسی هستند؛ ویژگی‌هایی مانند کیش شخصیت، سلسله مراتب، تک‌صدایی، پوپولیسم، حزب‌ستیزی و غیره.

چهارم، سنت‌گرایی و محافظه‌کاری فرهنگی: راست‌گرایان افراطی بر حفظ هنجار‌های فرهنگی-اجتماعی سنتی تاکید دارند و با اغلب تغییرات فکری و اخلاقی دوران مدرن، تغییراتی همچون برابری جنسیتی و سکولاریسم، مخالف اند. بسیاری از آن‌ها مدرنیته را دشمن معنویت و دین می‌دانند و خواستار حفظ و احیای هنجار‌های سنتی-مذهبی هستند. نوک حملات راست افراطی در این زمینه، به ویژه روشنفکرانی هستند که از فرهنگ، تساهل و تغییر سخن می‌گویند. به تعبیر اکو، خصومت راست افراطی نسبت به جهان روشنفکران را می‌توان در کاربرد مکرر عباراتی همچون «روشنفکران منحط»، «جوجه‌روشنفکر»، «فخرفروشان خودفروخته»، «دانشگاه‌ها لانه‌ی چپ‌هاست» و... مشاهده کرد.


بیشتر بخوانید: داوود منشی‌زاده؛ مردی که می‌خواست هیتلر ایران باشد


حال که با جهانبینی و گرایش سیاسی راست افراطی آشنا شدیم، به سراغ تاریخ آن برویم و ببینیم که راست افراطی از کجا آمد و چه شد.

پیدایش راست افراطی

انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ تغییر بزرگی در اندیشه سیاسی-اجتماعی بشر ایجاد کرد و بر علیه نظم کهن که مبتنی بر سلسله‌مراتب بود شورش کرد. پس از این رویداد بزرگ ایده‌های جدیدی مانند برابری و آزادی مطرح شدند و پیدا شدن طیف چپ و راست در سیاست نیز حاصل دگرگونی‌های انقلاب کبیر بود. وقتی که پس از انقلاب بالاخره یک مجلس ملی تشکیل شد، واژگان چپ و راست سیاسی نیز به وجود آمدند. چرا که دموکراسی‌خواهان و حامیان حق رای عمومی در سمت چپ مجلس می‌نشستند و سلطنت‌طلبان در سمت راست.

سلطنت‌طلبان افراطی

انقلاب فرانسه مخالفان زیادی داشت و اغلب مخالفان آن به کلیت مدرنیته و اندیشه‌ی روشنگری حمله می‌کردند. درواقع نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم را می‌توان دوران اوج‌گیری مخالفان روشنگری و انقلاب کبیر دانست. در این دوران افرادی، چون ژوزف دو مستر در فرانسه و فردریش نیچه در آلمان حملات شدیدی را علیه روشنگری ترتیب دادند و بسیاری از محافظه‌کاران مطالبه‎ای را مبنی بر بازگشت نظم کهن و حکومت سلطنتی پیش از انقلاب کبیر مطرح کردند. درمیان این گروه، به آن دسته که از بازگشت به سلطنت مطلقه دفاع می‌کردند سلطنت‌طلبان افراطی می‌گفتند. آن‌ها اغلب افکار عرفانی و مذهبی داشتند و، بر سیاق دوران پیش از انقلاب، حق حکومت را تفویضی از جانب خدا می‌دانستند و خاندان سلطنتی را «ذخایر اراده‌ی الهی» تلقی می‌کردند. استدلال آن‌ها برای مخالفت با مدرنیته این بود که سلسله‌مراتب و ریشه‌داشتن در خاک وطن، از برابری و آزادی مهم‌تر است و نتایج خشونت‌بار انقلاب کبیر نشان داده که از بین بردن سلسله مراتب فاجعه‌بار است. می‌توان گفت که سلطنت‌طلبان افراطی، پدران معنوی راست افراطی بودند و سنتی را پایه گذاشتند که چند دهه بعد از خودشان به احزاب راست افراطی رسید.

اراده‌ی ملی به جای حق الهی شاه

راست‌گرایی از اواخر قرن نوزدهم دچار تغییر شد، تغییری که می‌توان آن را گذر از سلطنت به ملت خواند. در واقع پس از گسترش فرایند صنعتی شدن و افزایش حق رای عموی در کشور‌های مختلف، اغلب جریان‌های راست‌گرا از حق الهی سلطنت دست کشیدند و به ایده‌های ملی و اجتماعی روی آوردند. راست‌گرایان افراطی در این مقطع اسطوره‌هایی درباب ملت، خون و نژاد تولید کردند و حاصل آن نوعی ایدئولوژی ستیزه‌جوی مبتنی بر ایده‌ی «خون و خاک» بود. این ایدئولوژی از ابتدای قرن بیستم، به یک جنبش نژادپرستانه، پوپولیستی، سنت‌گرا، ناسیونالیست و یهودی‌ستیز تبدیل شد. اما تمام این‌ها در سطح فکری، و در حلقه‌ی نه چندان وسیعی از طبقات متوسط اروپایی، روی می‌دادند. اقبال عمومی و سراسری به راست افراطی، که دیگر فاشیسم نام گرفته بود، پس از جنگ جهانی اول و بحران‌های اقتصادی و سیاسی آن اتفاق افتاد. اما این اقبال عمومی چنان فاجعه‌ای را در تاریخ رقم زد که بشر هرگز تا آن زمان ندیده بود: جنگ جهانی دوم.

پس از جنگ جهانی دوم، با توجه به فجایعی که رخ داده بود و همچنین با توجه به شکست فاشیسم رسمی، تصور همه‌گان بر این بود که جهان دیگر با چنان کابوسی مواجه نخواهد شد و راست افراطی برای همیشه به زباله‌دان تاریخ پیوسته است. اما ظهور جریان‌های سیاسی راست افراطی جدید در اروپا این تصور را باطل کرد و امروزه راست افراطی درسراسر جهان وجود دارد. راست افراطی بازگشته است، اما هنوز نتوانسته قدرت بگیرد و دست به «خالص‌سازی» بزند. با این حال هیچگاه نباید فراموش کرد که «فاشیسم همواره پشت در ایستاده است.»

منبع: رویداد 24

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۴/۳۰