شنیده ها

اخبار ایران و جهان

شنیده ها

اخبار ایران و جهان

شنیده ها: چقدر تکراری است که بنویسیم کشور در روزهای پرالتهاب و پرتلاطم است. چقدر بیهوده و بی‌معنی است که بگویم باز در شرایط حساس هستیم! اما وقتی به این روزها فکر می‌کنم می‌بینم در طی چند دهه گذشته هیچ روزی پرالتهاب‌تر از این روزگار نیست. شاید بزرگترها بگویند روزهای انقلاب یا ایام جنگ‌ ایران و عراق را ندیدی و درک نکردی تا بدانی روزهای حساس و پرالتهاب یعنی چی؟

پاسخی دقیقی برای این سوال ندارم چون بلواقع در آن ایام نبودم تا درک درستی از آن داشته باشم اما می‌تواند با خواندن کتاب و مقاله و دیدن فیلم و روایت آن دوران، درک درست‌تری از آن داشته باشم. ایام انقلاب خاص‌ترین روزهای آن دوران بود، همانطور که جنگ‌ وحشتناک‌ترین روزها در زمان خود بود. اما چه باعث می‌شد که از نظر نگارنده این‌روزها حساس‌تر از آن ایام باشد.

شاید مهمترین مولفه آن مردم است! در آن ایام مردم ایران از نظر فکری و رفتاری بسیار نزدیک‌ بهم بودند و کاملا با امام و آرمان‌های او‌ همراهی و هم‌صدای می‌کردند. به مسئولین خود اعتماد داشتند و با حرف و سخن آنها از هر اقدامی حمایت می‌کردند.

مردم ایران از نظر اقتصادی همه در یک طبقه بودند و از نظر اعتقادی همانند هم بودند و همگی امیدوار به روزهای بهتر سختی‌های آن دوران را تحمل می‌کردند. و برای تبعیض، برای پیشرفت، برای عدالت، برای برپایی اسلام حاضر به پذیرش هر سختی بودند.

ولی واقعیت تلخ این است بسیاری از مردم امروز دیگر مردم آن ایام نیستند. کما اینکه دشمنی دشمنان ایران نیز شبیه آن ایام نیست. مردم ایران نه به خاطر تحولات این ایام بلکه سالهاست خسته از شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کشور هستند. دیگر جز معدود افراد حتی آرمان‌های انقلاب نیز برایشان کم‌رنگ یا بی‌رنگ شده! مردمی که حتی برای تغییر شرایط دیگر به صندوق‌های رای هم اعتماد و اعتقادی ندارند.

مردم ایران برای خود آینده مشخصی نمی‌بینند. انقدر فضای جاری کشور غبار یا مه آلود است که حتی قله ترسیم شده را هم نمی‌بییند تا بخواهند سختی آن را تحمل کنند. روزگار را برای روزگار می‌گذارند. یا بفکر مهاجرت هستند یا روز را به شب به امید لقمه نانی سپری می‌کنند.

متاسفانه و ناخواسته در دل تمام مشکلات باز در شرایط حساس کنونی قرار گرفته‌اند. نگران‌تر و مضطرب‌تر اخبار را رصد می‌کنند تا ببین شرایط کشور به چه سمت و سویی می‌رود! آیا باید منتظر جنگی دیگر باشند؟

من هم مثل تک‌تک مردم ایران همانند تکه‌ای چوب در امواج خروشان از این سمت به آن سمت می‌روم و مانند تمام ایرانیان چون امکان انجام کاری ندارم پس فقط نظاره‌گر هستم ولی عمیقا در خود فکر می‌کنم! آیا باز پای ایران می‌ایستم؟

نمی‌دانم هربار که در این ایام به این سوال عمیق می‌شوم هزاران هزار صفحه از چند دهه زندگی برایم ورق می‌خورد. اینکه چطور نااهلانی که امام از خطر آنها آگاه بود کشور را به دست گرفتند. اینکه چگونه کسانیکه حتی توان اداره یک نانوایی را نداشتند بر مهمترین ارکان کشور مسلط شده‌اند. چطور فساد و تبعیض و نابرابری در سطوح کشور رخنه کرده است.

انقدر مسائل در ذهنم مرور می‌شود که گاهی مرا خسته می‌کند! می‌گویم شرایط اقتصادی حسب تحریم‌ها ما را در این شرایط قرار داده است، اما مگر گشت ارشاد و فیلترینگ و فساد و تبعیض و هزار اشکال دیگر باز ربطی به تحریم دارد؟

اینها دردهای است که وقتی به آن می‌اندیشم همچون قل و زنجیری که مرا احاطه کرده است اجازه پاسخ به این سوال مهم را نمی‌دهد. آیا با همه این شرایط باز پای ایران می‌ایستی؟

نمی‌دانم، شاید قدرت درک این روزها من را تحریک کرده است! یا غرور شلیک موشک‌ها به قلب دشمن مرا احساسی کرده است! اسرائیلی که هر چقدر می‌کشد خسته نمی‌شود! هرچقدر که خون می‌ریزد سیر نمی‌شود! از کشتن کودک و زن و سالمند پشیمان نمی‌شود! گویا کشتن و تجاوز و اشغال همچون اکسیژن برای حیات او الزامی است.

بغض گلویم را می‌گیرم و فکر می‌کنم اگر یک فلسطینی بودم و در این لحظات در آن کشور زندگی می‌کردم از اینکه مردمان یک کشور مسلمان به ما پشت کنند چقدر آزرده خاطر و غمگین می‌شدم! اصلا به خود می‌گفتم مگر راه و رسم مسلمانی صرفا انجام واجبات است؟ چگونه این حجم از ظلم و ستم دیده می‌شود ولی ملت و دولتی صدایش در نمی‌آید؟

نمی‌دانم اگر فلسطینی بودم وقتی سخنان بن سلمان ولیعهد عربستان را می‌شنیدم که می‌گفت: «موضوع فلسطین برایم اهمیتی ندارد!» چقدر از جهان عرب متنفر می‌شدم. یا اگر سکوت از مصر و لیبی گرفته تا اندونزی و مالزی را می‌دیدم چقدر از مسلمان و مسلمانی زده می‌شدم.

اگر فلسطینی بودم از این ۴۲هزار شهید حتما من نیز عزیز و پاره تنی را از دست داده بودم و شاید اندک مرهم من دیدن رقص زیبای موشک‌های ایران در آسمان اسرائیل می‌بود.

چقدر ذوق‌زده و شادمان می‌شدم و شاید بغضم می‌شکست و اشکهایم جاری می‌شد و سجده شکر فرود می‌آوردم و از تک‌تک مردم ایران سپاسگذار می‌شدم که انتقام خون‌های بیگناه عزیزانم را گرفته است.

مطمئنم آن شب وقتی صدای مهیب هر انفجار را که می‌شنیدم با همه وجود خوشحال می‌شدم. و می‌گفتم چقدر خوب که مردم اشغالگر اسرائیل همانند ما ترس و وحشت را با همه وجود تجربه می‌کنند. البته ترس و حشت ما در کف خیابان کجا و ترس و وحشت آنها در پناهگاه‌های امن و مطمئن و باوجود پیشرفته‌ترین پدافند هوایی دنیا کجا.

اگر دروغ نگویم شاید فقط فکر کردن به اندک غم مردم فلسطین باعث شود که مرا کمی به خود بیاورد و اجازه ‌دهد در پس این کوه از مشکلات و اشکالات کمی پایدارتر و مطمئن‌تر به این سوال پاسخ دهم. آیا اگر جنگ شود، باز پای ایران می‌ایستم؟

یاد آهنگ زیبای «وطنم» از حجت اشراف‌زاده عزیز ‌افتادم: «زخمی عشقی وطنم، باید صدایت بزنم، باید کنارت بمانم، شعری و شوری وطنم، وقتی صدای تو منم، باید که از تو بخوانم» «مرا با خود ببر آرام، به بغض آخرین سنگر، به خواب کوچه‌ی عاشق، به عطر لاله‌ی پر پر، تو حس خوب بارانی، تو فریاد دلیرانی، حریم امن دورانی، تو ایرانی، تو ایرانی…» «زخمی عشقی وطنم، باید صدایت بزنم، باید کنارت بمانم، شعری و شوری وطنم، وقتی صدای تو منم، باید که از تو بخوانم…»

منبع: محمد حیدری- رویداد 24